سفارش تبلیغ
صبا ویژن

منجی گرایی صهیونیسم مسیحی مهمترین ابزار کسب قدرت 

در یک جمع بندی کلی می‌توان باورهای جنبش صهیونیسم مسیحی را معطوف به انگاره کلیدی منجی‌گرایی دانست. منجی گرایی واژه‌ای است که به اعمال اسرائیل و حمایت قدرت‌های بزرگ از آن، مشروعیت می‌بخشد. همه فعالیت‌های صهیونیست‌های مسیحی اعم از ترور مبارزان فلسطینی، ریختن بمب‌های ده هزار تنی بر سر مردم بی دفاع افغانستان و کشتار شیعیان عراق توسط آمریکا، جهت بستر سازی جنگ جهانی آرماگدون است که آن هم مقدمه ظهور منجی، عیسی مسیح خواهد بود. امروزه آمریکا، اشغال عراق را برای خود رسالتی الهی تلقی کرده و آزاد سازی جهان از تروریسم و استبداد و نهایتاً برقراری دموکراسی را اموری مقدس می‌داند که ظهور منجی را تسهیل می‌نماید. مسابقه تسلیحاتی نیز روند نزدیک شده دولت‌ها برای برافروختن آتش جنگ جهانی سوم و آرماگدون را امری شایسته می‌انگارد. جری فالول و بیلی گراهام دو تن از مبلغان برجسته صهیونیسم مسیحی اذعان به نزدیک شدن ظهور مسیح کرده و معتقدند که نسل کنونی آخرین نسلی خواهد بود که قبل از ظهور مسیح در این جهان زندگی خواهد کرد. فالول می‌گوید: "آرماگدون یک واقعیت است، اما شکرخدا، این پایان روزگار امتهای غیر یهودی و مسیحی است زیرا که پس از آن، صحنه برای سلطنت پادشاه ما، خداوندگار عیسی مسیح، در نهایت افتخار و قدرت آماده می‌شود. تقریباً تمام تعلیم دهندگان کتاب مقدس که من می‌شناسم، بازگشت بسیار نزدیک مسیح را پیش‌بینی می‌کنند و من شخصاً ایمان دارم که بخشی از آن آخرین نسل هستیم. آن آخرین نسلی که تا سلطان ما مسیح نیاید، نخواهد مرد. "از سوی دیگر توجه به این مسأله جالب است که چگونه ممکن است داعیه داران یک حکومت سکولار مدعی زمینه سازی برای ظهور مردی شوند که نه یک سکولار بلکه یک پیامبر الهی است و آنچه عملی خواهد نمود، حکم الهی است. به واقع هیچ وجه تشابهی بین منتظران مسیح با خود مسیح وجود ندارد. مسیحی که پیامبر صلح و رحمت است چگونه می‌تواند اعمال خشن و سرشار از بی رحمی را که از سوی آمریکا و اسرائیل تحقق می‌یابد، تأیید نماید. در فصول آتی نیم نگاهی نیز به متون اسلامی خواهیم داشت تا چشم انداز یهود را در آخر الزمان از دیدگاه آیات و روایات اسلامی از نظر بگذرانیم. تلاش ما این است تا به سه مؤلفه یهود در آخر الزمان، جنگ جهانی در آستانه ظهور و بازگشت عیسی همزمان با ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپردازیم.

    

  اسطوره صهیونیسم مسیحی وانگاره منجی گرایی ( 1)       

نویسنده:   حجت الاسلام محسن قنبری آلانق

                                        چکیده
              تأثیرگذاری اندیشه های اسطوره ای در شکل بندی اذهان بشر، عمری به درازای حیات جمعی انسان بر روی زمین دارد. اسطوره به لحاظ داشتن نیم نگاهی به طبیعت ونگاهی دیگر به فراطبیعت فزاینده ترین نقش را درزندگی انسان داشته است. مطالعه کنش های شهروندان جهانی معاصر، باورمندی بشر آخرالزمان را در اوج مدنیت مدرنیته به نوعی از اندیشه های اسطوره ای نشان می دهد.مسیحیت صهیونیستی، آمیزه ای از باورهای طبیعی و فراطبیعی است که معطوف به قدرت ومنعطف از قدرت بودن ویژگی آن به شمار می رود. اوتوپیای قدرت برتر دراین جنبش بسیار رنگین بوده و از اهدافی است که وسیله های متنوع را برای رسیدن به خود توجیه می کند. برای فهم این جنبش، ناگزیریم ضمن کندوکاو مفاهیمی چون بنیاد گرایی، پروتستانتیزم واسطوره گرایی مغرب زمینیان، به جریان شناسی آن از پس زمینه تاریخی تا شکل گیری وفربه شدن در بافت غرب مدرن و اندیشه انسان غربی بپردازیم. باورهای هفت گانه هواداران این جنبش به مباحث سیاسی - دینی معطوف به آخرالزمان وتلاش برای عملیاتی سازی آن باورهای اساطیری، این گروه را به تهدیدی جدی برای صلح وامنیت جهانی تبدیل کرده و تقابل آن را با جهان اسلام در حوزه باورها و کارکردها به طور روزافزون نمایان کرده است.

مقدمه

 

موضوع «اسطوره صهیونیسم مسیحی»(1) در نگاه اول معماگونه (2) به نظر می رسد. بسیاری معتقدند که براساس تقسیم بندی دوران های تاریخی به اسطوره، فلسفه وعلم، عصر اساطیر به دوران پیش از فلسفه مربوط می شود که بشر همواره در اوهام وایده پردازی های ذهنی خویش اسیر بوده و از واقعیت زندگی، تعریفی وهم آمیز داشته است. انسان اسطوره ای با اعتقاد به خدایان و رب النوع های گوناگون، بدون استفاده ازعلم و عقل، همه چیز را به گونه ای در پیوند با آسمان می دانست. اما آیا ممکن است تاریخ بشر حرکت قهقرایی به خود بگیرد و قرن 21 در اوج توسعه و مدنیت خویش به دوران ساطیر باز گردد؟ دراین صورت اسطوره صهیونیسم مسیحی به چه معناست؟ به باور ما، صهیونیسم مسیحی جنبشی می نماید که با خارج شدن مسیحیت از مسیر راستین خویش و پیدایش پروتستانتیزم تولد یافته وبا استفاده ابزاری از مفاهیم دینی مانند «منجی گرایی» ودخالت انگیزه های سیاسی وگسترش ابرقدرتی چون امریکا بارور شده است. اسطوره ترکیب ذهنی اعضای چند موجود با هم دیگر وآفرینش موجودی جدید است که بدان باور می یابند. این جنبش نیز معجونی از موجوداتی به نام مسیحیت، یهودیت وصهیونیسم است که موجود جدیدی به نام صهیونیسم مسیحی را ساخته و برای رسیدن به هدف های اسطوره ای خویش، دست به تغییر واقعیت به نفع خود زده است. این اسطوره ها، با واقعیت همراه شده اند و می توانند تأثیر گذار باشند وجهان را به آشوب کشند و خود بر سر قردت بنشینند و در آرزوی نیرویی فزاینده باشند. اساطیری که درعصر جدید پدید می آیند، ویژگی مشترک دارند که می توان آن را «اساطیر معطوف به قدرت ومنعطف از قدرت» نامید؛ معطوف به قدرتاز این جهت می نماید که همواره هدف اصلی فعالیت های این گروه ها، رسیدن به قدرت بیشتر بوده است، منعطف از قدرت نیز به این دلیل می نماید که قدرت ها برا ی اعمال هژمونی(3) خویش بر سرتاسر دهکده جهانی(4) وتوجیه این اعمال خویش در اذهان عمومی، از اسطوره بهره می گیرند.هدف ما شناساندن اسطوره ای برجسته در سالهای اخیر است که هر دو صفت معطوف ومنعطف بودن از قدرت را در خود دارد؛ اسطوره پایان تاریخ فوکویاما، برخورد تمدن های ساموئل هانتینگتون، نظم نوین جهانی وجهانی سازی بوش پدر، مبارزه با تروریسم بوش پسر به دنبال حوادث ساختگی یازدهم سپتامبر 2001 و از همه مهم تر، اسطوره جنبش صهیونیسم مسیحی. دراین مقاله به بررسی جنبه های متفاوت این جنبش می پردازیم و استفاده ابزاری از مفاهیم دینی چون موعودگرایی، رستگاری، امت برگزیده، جنگ خیر وشرآرماگدون، آزادی جهان از ظلم وفساد و زمینه سازی برای آمدن دوباره مسیح را بررسی خواهیم کرد. کسب قدرت فزاینده و توسعه آن در بخش های گوناگون سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، به صورت یک اصل برای بازی گران عرصه بین الملل وره یافت رئالیسم به شمار می رود. لازمه کسب قدرت، گاه ایجاد واسطه ای است که به وسیله آن اعمال قدرت و توسعه آن، درنظرعامه توجیه پذیر تر ومقبول تر می نماید. جنبش صهیونیسم مسیحی از جنبش هایی است که ساخته و پرداخته قدرت های بزرگ بوده وحلقه میان آنها در اعمال قدرت به شمار می رود. این جنبش کارکردی قدرت محور دارد و وسیله رسیدن به آن، مفاهیم پذیرفته شده درنزد اذهان عمومی است. موعودگرایی، آموزه نجات، جنگ جهانی خیر وشر در پایان دوران و آزادسازی جهان از یوغ خشونت واستبداد، از مفاهیمی هستند که صهیونیسم مسیحی از آنها برای آسان تر رسیدن به اهداف ومنافع خویش یاری می جوید. با نگاهی به چگونگی پیدایش وکارکرد این جنبش، درستی مطلب بالا تصدیق خواهد شد. از این رو، لازم است سه واژه کلیدی «بنیادگرایی»، «پروتستانتیزم» و«اسطوره گرایی» که در فهم جنبش صهیونیسم مسیحی تأثیرگذار به شمار می ورد، توضیح داده شود.

الف) بنیاد گرایی

بنیادگرایی از ریشه لاتین «Fundamentalism  » به لحاظ لغوی، به پیروی سرسختانه از هرنظر یا اصول بنیادی گفته می شود ودر اصطلاح، به جنبشی در پروتستانتیزم امریکایی اشاره دارد که در اوایل قرن بیستم (1920 -1925میلادی) در واکنش به مدرنیسم به پا خاست. پروتستان ها تأکید داشتند ظاهر کتاب مقدس هم درامور مربوط به ایمان اخلاق حجت به شمار می آید و هم به عبارات تاریخی دقیق آن می توان استناد نمود که اساس باور دینی مسیحی در آموزه هایی نظیر خلقت گیتی، بکرزایی، معاد جسمانی، کفاره به وسیله مرگ فدیه وار مسیح وبازگشت دوباره او نهفته است.(5) واژه «بنیادگرایی» نخستین بار درباره پروتستان های امریکایی به کاربرده شد. ایشان با انتشار جزوه هایی به نام «Fundamentals» خود را بنیاد گرا خواندند. مسیحیت انجیلی که نام دیگری برای بنیادگرایان است. در دهه دوم قرن بیستم به جریانی سیاسی و دینی در برابر اصول و آموزه های مدرنیسم تبدیل شد. مهم ترین آموزه های بنیادگرایی دینی مسیحی در امریکا عبارت بودند از:

1.      متن والفاظ کتاب مقدس به همان گونه می نماید که خداوند فرستاده است. این عقیده با باورهای رایج مسیحیان امروز که کتاب مقدس را نوشته حواریون و رسولان، پس از به صلیب کشیده شدن عیسی (ع) می دانند، تعارض دارد؛

2.      مبارزه با الهیات مدرن وهرگونه اقدام برای سکولاریزه کردن جامعه مسیحی؛

3.       زندگی تحول یافته با شاخصه های معنویت، رفتارهای اخلاقی و تعهدهای شخصی، مانند قرائت کتاب مقدس، دعا ونیایش، تعصب به مسیحیت ومأموریت های دینی.(6) بنیادگرایی مسیحی که دربرابر مدرنیسم شکل گرفت، همه مظاهر مدرن را طرد کرد وکوشید تا جمودی خاص بر ظاهر تحریف شده کتاب مقدس داشته باشد. به عبارت دیگر، بنیادگرایان مسیحی گروهی قشرگرایند که با پیشرفت علوم مادی وبه ظاهر متضاد با کتاب مقدس مخالفند. با این که بنیادگرایان امروز با بنیادگرایان اولیه تفاوت اساسی دارند، رخ دادهای بین المللی و پیش گویی حوادث آینده را بسان بنیادگرایان نخستین، با تأکید بر کتاب مقدس تفسیری ظاهری می کنند. برخی از مستشرقان و به پیروی از آنها روشن فکران مسلمان غرب زده، این واژه ارتجاعی را در مورد گروه های اسلامی به کار می برند که برای مبارزه با غرب به اوج بیداری رسیده اند و دست به قیام و مقاومت در برابر نمودهای تمدن غرب زده اند. امروزه اسلام گرایان که با اسلام سیاسی به مبارزه با امپریالیسم نو اقدام می کنند، بنیادگرا و مرتجع شمرده می شوند. نویسندگانی چون ساگال و دیویس تلاش کرده اند از بنیادگرایی به مثابه یک مقوله تحلیلی استفاده نمایند وسه ویژگی عمده را برای آن برشمارند تا همه قسم بنیادگرایی از جمله بنیادگرایی اسلامی را شامل شود:

1.      طرح کنترل بدن زنان؛

2.      شیوه ای کار سیاسی برای رد کثرت گرایی؛

3.                  حمایت قاطع از ادغام دین وسیاست به منزله ابزاری برای پیش برد اهداف.(7) بابی سعید پس از نقل این ویژگی ها به نقد و بررسی آنها می پردازد و درنهایت چنین جمع بندی می کند که نمی توان این ویژگی ها را مخصوص بنیادگرایی دانست، بلکه این ویژگی ها عام وکلی به نظر می رسند:

یکم. حکومت های گوناگونی هم چون حکومت رضا خان در ایران و آتاتورک در ترکیه به کشف حجاب زنان دست زدند. هم چنین قانون های منع حجاب در برخی از کشورهای مدعی دموکراسی وآزادی، مانند کشور فرانسه که از ورود زنان با حجاب به مدرسه ها و محل کار جلوگیری می نمایند، به نوعی کوشش هایی برای نظارت بر بدن زنان به شمار می روند. از این رو، این مورد از ویژگی های انحصاری بنیادگرایی نیست.

دوم، جزم اندیشی و نپذیرفتن کثرت گرایی تنها از ویژگی های بنیادگرایان نیست. به تعبیر بابی سعید، جزم اندیشی در تمام امور زندگی امروز و در بسیاری ازمکتب ها مشاهده می شود. اساساً نگاه غرب از برتری تکنولوژیک، اقتصادی و نظامی خود به شرق به ویژه کشورها ی اسلامی، همین گونه توجیه می پذیرد. ادعای سردمداران امریکا که در دنیا یا افراد با ما هستند یا بر ضد ما، حاکی از نگاه مطلق به خود وعقب ماندگی ونافرهیختگی دیگران است. امریکا تلاش می کند با اجرای پروژه های گوناگون هم چون جهانی شدن و طرح خاورمیانه بزرگ، مطلق اندیشی خود را درعرصه های سیاسی (دموکراسی سازی امریکایی)، اقتصادی (سرمایه داری غربی)، اجتماعی وفرهنگی به تمام دنیا از جمله کشورهای مسلمان نشین خاورمیانه اعمال کند.

سوم. روند سکولاریزاسیون و تفکیک دین از سیاست وبه تعبیر دیگر، جدایی حوزه عمومی از حوزه خصوصی، فرآیند دوره مدرن غرب است که با این قرائت توانست دین را به حوزه فردی منحصر کند وعرصه سیاست را با آزادی لجام گسیخته و رها ازهر قید دینی و اخلاقی در پیش گیرد. روشن است تفکیک بدین معنا با آموزه های کلیسا (حاکمیت کلیسا بر غرب در قرون وسطا) وهم چنین با اصول پسامدرن سازگار نیست.(8) لذا این سه ویژگی که برای بنیادگرایی برشمرده اند، به این مورد منحصر نیست و شامل گروه های دیگر، دولت ها و ادیان گوناگون نیز می شود. همواره در عرف سیاست به کسانی «بنیادگرا» می گویند که قائل به ظاهر کتاب مقدس بدون استفاده از عقل و دانش هستند واز آن تفاسیر قشری دارند. مسیحیان صهیونیست از مصداق های بارز این تفکر هستند. واژه مناسب برای جنبش های اسلامی که از اصول و بنیان های دینی خود دفاع می کنند، اصول گرایی به معنای پای بند به مسلمات دین اسلام واستفاده از مظاهر تمدنی دنیوی است، تا جایی که به اصول و ارزش های دینی آسیبی نرساند.

ب ) پروتستانتیزم

مسیحی، هم زمان با پدیدار شدن جنبش اصلاح دینی مارتین لوتر در قرن شانزدهم بسته شد. واژه پروتستانتیزم از ابتکارات مجمع دوم اشپایر(9) در فوریه سال 1529 است. دراین مجمع، تصمیم گرفتند به مدارا و تساهل با پیروان لوتر در آلمان پایان دهند. در آوریل همان سال، شش تن از شاهزادگان آلمان با همراهی مردم چهارده شهر، ضمن دفاع از آزادی اندیشه وحقوق اقلیت های دینی، به این تصمیم سرکوب گرانه اعتراض کردند. اصطلاح پروتستانتیزم از این اعتراض گرفته شده است. از این رو، «کاربرد اصطلاح پروتستان (معترض) در مورد افراد یا حوادث پیش از آوریل سال 1529 که پدیدآورندگان نهضت اصلاح گرایی پروتستانی بودند، تا حدی نادرست است»،(10) هرچند نهضت اصلاح دینی نیز خود از عوامل بسیاری متأثربوده است. برای نمونه، آلیستر مک گراث(11) در کتاب درآمدی براندیشه اصلاح دینی استدلال می کند که دو جریان فلسفه مدرسی(12) قرون وسطا و اوج گیری اومانیسم هم گام با عصر نوزایی غرب، در پیدایش نهضت اصلاح دینی بیشترین تأثیر را داشته اند. چنان که گفتیم تبار جنبش بزرگ مسیحیان یهودی دراصل به جنبش «اصلاح دینی» در اروپای قرن شانزدهم برمی گردد. از این جنبش معمولا به «رستاخیز عبری» یا یهودی تعبیر می شود؛ به گونه ای که نگرش های جدید به گذشته، حال وآینده یهودیان از آن نشأت می گیرد. امروزه دیگر کسی یهود را سزاوار لعن نمی داند وآنان را سرکش و قاتلان حضرت عیسی مسیح (عج) برنمی شمارد. پس از قرن شانزدهم و اصلاح دینی، اختلاف عمیق فکری میان دو شاخه مسیحیت سنتی (کاتولیک) ومسیحیت جدید (پروتستان ) پدید آمد. پروتستانیزم در اروپا سرآغاز بزرگ ترین انحراف در دین مسیحیت بود. مارتین لوتر،(13) رهبر جنبش اصلاح دینی، در زندگی خود بسیار تأثیرپذیر از کتاب عهد قدیم (تورات) بود. وی سعی می کرد تفسیری از کتاب عهد جدید ( انجیل) بیاورد که برابر با نظریه های تورات باشد- درحالی که انجیل باید تورات را تفسیر کند، نه بالعکس. این مسئله در زمان خود لوتر نیز سر وصدای بسیاری ایجاد کرد. لوتر در کتاب خود به نام مسیح یک یهودی، زاده شد (1523 میلادی) نوشت:

یهودیان، خویشاوندان خداوند ما ( عیسی مسیح) هستند وبرادران و پسر عموهای اویند. روی سخنم با کاتولیک هاست. اگر از این که مرا کافر بنامید خسته شده اید، بهتر است مرا یهودی بنامید.(14) اساسی ترین اختلاف میان کاتولیک ها و پروتستان ها، شیوه برداشت آنان از یهود و عمل کردشان بود بنابرباور کلیسای کاتولیک، دوران «امت یهود» به پایان رسیده و پروردگار برای مجازات یهودیان به علت کشتن مسیح، آنان را از فلسطین به بابل تبعید کرده است. کلیسای کاتولیک پیش گویی درباره بازگشت یهود را بازگرداندن آنان از بابل توسط کورش پادشاه ایران می دانست ولی جنبش اصلاح پروتستان با مطرح کردن آیین «خودکشیشی» و طرد قرائت واحد کلیسا از متون دینی مقدس، به نوعی پلورالیسم دینی انجامید که یهودیان درکنار آنان به رسمیت شناخته شدند وقدرت فراوانی یافتند. پروتستان، یهودیان را قوم برگزیده دانستند وعهد قدیم رامرجع اصلی اعتقادات خویش به شمار آوردند.(15) هدف لوتر هدایت یهودیان به آیین پروتستان بود، ولی درعمل، مسیحیان جذب یهودیان شدند و برهواداران یهود روز به روز افزوده شد. لوتر بعدها در کتاب دیگر خود به نام دروغ گویی های یهود( 1544 میلادی) نفرت خود را از یهودیان بیان کرد وخواهان اخراج آنان از آلمان شد.

ج) اسطوره گرایی غرب

اندیشه اسطوره ای همواره میان غربی ها حتی پس از گذر از قرون وسطا ورسیدن به خرد مدرنیته، وجود داشته است. کریستف کلمب معتقد بود سفرهای او بخشی از سناریوی هزاره مسیحایی است که نهایتاً به آزادی قدس از دست مسلمانان وبازسازی معبد خواهدانجامید. امریکا از اولین روزهای کشف قاره امریکا تا امروز که نظم نوین جهانی وجهانی سازی مطرح شده، در اندیشه اسطوره ای وغیرواقع بینانه خویش گرفتار است و جهان را به سوی آینده ای مجازی پیش می برد که نظارت برآن در دستان ایالات متحده است. کلمب در یکی از تألیف های خود به نام پیش گویی هامی نویسد: او به ملکه ایزابل گفته است طلاهایی را که در سرزمین جدید می یابد، برای بازسازی هیکل سلیمان اختصاص خواهد داد تا این معبد به کانون کره زمین تبدیل شود.(16) در واقع، می توان سرچشمه اسطوره گرایی مسیحی را اصل الهیات تثلیثی مسیحیت دانست. نگاه اسطوره ای به عیسی، پذیرفتن مقام الوهیت برای او و پسر خداوند خواندنش، به عقیده بیشتر مومنان مسیحی درست به نظر می رسد. کسانی مثل آرچپبالد رابرتسون (17) تلاش کرده اند تا با استناد به اناجیل اربعه ودیگر متون موجود از صدرمسیحیت، اجماعی بودن الوهیت عیسی را زیر سوال ببرند و دلیل هایی برتاریخی بودن وی بیاورند که بر انسان بودن عیسی دلالت می کند.(18) باوجود این، عمده مسیحیان بر این گونه شخصیت اسطوره ای عیسی اصرار می ورزند. همان گونه که اشاره شد، اندیشه اسطوره ای بر سرتاسر زندگی غرب سایه افکنده است. در دوران نوزایی واز همان ابتدای شکل گیری پروتستانتیزم، گونه ای نگاه اسطوره ای به لوتر، رهبر جنبش اصلاح دینی، در آلمان شکل گرفت تا او را منجی مردم از تسلط کلیسا معرفی کنند. اومانیست هایی که تأثیر فزاینده ای بر نهضت اصلاح دینی داشتند، این نهضت به رهبری لوتر را تحت الهام و هدایت الهی می دانستند،(19) صهیونیسم مسیحی که خود از اسطوره هایی چون نژاد برتر، زمینه سازان عصر مسیح، آماده شدن برای جنگ نهایی مقدس وکمک به استقرار دولت اسرائیل در سرزمین موعود از نیل تا فرات برآمده، تلاش می کند تا با شناسایی کانون های قدرت در جهان و نفوذ در آنها، به اساطیر خویش تحقق عینی بخشد و با کسب قدرت و اعمال هژمرنی بر جهان ، طرح ها وایده هایی را عرضه کند که منافع مشترک قدرت های بزرگ و اسرائیل را برآورده سازد. 

پس زمینه تاریخی صهیونیسم مسیحی

همواره به مسیحیت از قرن اول تا سوم میلادی از دریچه یهود نگریسته می شد. یهودیان به مسیحیان اجازه نمی دادند از دین جدید پیروی کنند تا این که در قرن سوم، فعالیت های ضد یهودی پولس به رهایی مسیحیان از چنگال یهودیان انجامید. پیروزی آیین مسیحیت پولسی به ظهور روحیه جدیدی در قرن سوم وچهارم منجر شد؛ روحیه ای که کلیسا را برآن داشت تا خود را «اسرائیل جدید» بنامد و جانشینی قوم برگزیده خداوند را مطرح کند. کلیسا سقوط اورشلیم وفروپاشی دولت یهودی را مجازات خداوند برای یهودیان می دانست، زیرا به اعتقاد کلیسا، یهودیان، مسیح را به صلیب کشیدند و به دلیل بی ایمانی وخیانت، سزاوار لعن ونفرین الهی بودند. به این ترتیب، کلیسا همه فضایل وبرکت هایی را که پیش از این به قوم اسرائیل تعلق داشت، به نفع خود مصادره کرد. در سال 339 میلادی، بازگشت به آیین یهود، جرمی سنگین شمرده می شد وعامل به آن تحت تعقیب قانون قرار می گرفت. مسیحیان در طول قرون وسطا، یهودیان را در تنگنا قرار داده اند. تلخ ترین دوره تاریخی یهود که هرگز از ذهن آنها پا ک نخواهد شد، همین دوره است. آنها یهودیان را وادار ساختند تا به صورت گروه های منزوی و محاصره شده در شهرها زندگی کنند ولباس هایی متفاوت با مسیحیان بپوشند و کلاه خاصی بر سر بگذارند. این کارها برای آن صورت می گرفت تا همگان آنها را بشناسند ودر برخوردهای اجتماعی با آنها، آن گونه که شایسته نماید، رفتار نمایند. یهودیان با عناوینی چون «شیاطین» و «قاتلان مسیح» مورد خطاب قرار می گرفتند. آنان متهم بودند که کودکان مسیحی را می کشند تا ازخون آنان به جای شراب در مراسم عید فصح استفاده کنند. در سال 1095 میلادی هنگامی که پاپ اریان دوم، آغاز حمله صلیبی را اعلام کرد تا قدس را از دست مسلمانان برهاند، یهودیان خائن موردظلم و ستم صلیبی ها قرار گرفتند و هزاران نفر از یهودیان به دلیل آن که از پذیرفتن غسل تعمدی سرباز زدند، کشته شدند. خانم باربرا توچمان، مورخ یهودی، در کتاب خود به نام کتاب مقدس وشمشیر(20) به دشمنی گسترده با یهودیان در اروپا اشاره می کند که درطول جنگ های صلیبی به نقطه اوج خود رسید. در پایان قرن یازدهم، تشکل های یهودی در اروپا متلاشی شدند؛ یهود در سال 1290 میلادی از انگلستان رانده شد. درنیمه قرن سیزدهم تلمود را در پاریس سوزاندند؛ در پایان قرن چهاردهم همه یهودیان از فرانسه اخراج شدند؛ یهودیانی که در شبه جزیره ایبری از پذیرش مسیحیت خودداری کردند، در سال 1492 از اسپانیا ودرسال 1497 میلادی از پرتغال اخراج گشتند. در آلمان و ایتالیا نیز یهودیان در اردوگاه ها محاصره شدند تا نتوانند بامسیحیان ارتباط برقرار کنند و بسیاری از فعالیتهای آنان ممنوع شد.(21) یهودیان دوره سیاهی برقرار کنند و بسیاری از فعالیت های آنان ممنوع شد.(21) یهودیان دوره سیاهی را درجهان سپری نمودند و روزنه ها ی امیدی را درآن سوی رنسانس برای خود مشاهده کردند. اقدام مارتین لوتر در نوزایی علمی وصنعتی اروپا و تولد مکتب جدیدی به نام پروتستانیسم زمینه صدرنشینی تدریجی یهودیان شد. پراکندگی یهودیان در سرتاسرجهان وتلاش و پی گیری ایشان برای توسعه و گسترش بورها و آموزه های یهودیت و از سوی دیگر، هم زمانی این کوشش ها با دوره اصلاحات در اروپا، موجب شد اقداماتی مانند ترجمه و شرح کتاب مقدس از زبان اصلی عبری وگسترش عرفان وفلسفه یهودی وترویج آیین یهود شتاب بیشتری به خود بگیرد. شاید بتوان گفت یهود در به وجود آمدن رنسانس بسیار موثر بوده است، حتی برخی از مسیحیان جدید هم چون جان لوئیس فیف تأثیر بسیاری در نهضت رنسانس اروپا در میان متفکران لیبرال اروپایی داشته اند.(22) در واقع، پیوندهای اولیه مسیحیان با یهودیان که هسته ابتدایی جنبش صهیونیسم مسیحی را شکل می دهد، در پایان قرن پانزدهم وابتدای قرن شانزدهم رخ داد.یهودیان با شروع عصر نوزایی در ابتدای قرن شانزدهم فرصت بیشتری برای نشان دادن خویش یافتند وخود را«مسیحیان جدید» نامیدند به اعتقاد آنان با آمدن مسیح درابتدای هزاره خوش بختی، تاریخ الهی نیز به زودی آغاز خواهد شد. از این رو، درمیان الهیون ومتفکران مذهبی، تفسیرهای جدیدی ازکتاب دانیال (عهد عتیق) و مکاشفه یوحنا (عهد جدید) صورت گرفت. به تصور مسیحیان جدید، روی آوردن یهودیان به مسیحیت وظهور دوباره قبیله های ناپدید شده اسرائیل، آخرین گام های پایان تاریخ بشر است. از این رو، حواد ث بزرگی هم چون بازگشت یهود به سرزمین صهیون، بازسازی معبد وتأسیس دوباره حکومت خداوند برزمین در اورشلیم را به این امر مربوط دانستند. به این ترتیب، مسیحیان یهودی که باور داشتند فرارسیدن هزاره نزدیک است، یهودیان را شریکانی پنداشتند که برای پدیدآوردن حوادث بزرگ پیش از آمدن حضرت مسیح (ع) از آنان بی نیاز نیستند. بنابراین، همکاری وهم گرایی هرچه بیشتر این دو آیین، خاستگاه دینی عمیقی دارد که از تحریف تورات وانجیل وتبلیغ آن سرچشمه می گیرد. تفکر بنیادگرایانه صهیونیسم مسیحی، بسیار کهن تر از دولت مدرن اسرائیل وحتی جنبش صهیونسیت یهودی وجود داشته است. چنان که اشاره شد، بارور شدن عقاید این جنبش به قرن های پس از ترجمه کتاب مقدس به زبان بومی برمی گردد که آن را خارج از سلسله مراتب کلیسا در دسترس مردم قرار دادند تا آن را بخوانند وپیغام های آن را دوباره تفسیرکنند. طرح تأسیس دولت یهودی در فلسطین، در گفتارها و نوشتارهای رهبران پروتستان در قرن هفدهم رسمیت یافت. از قرن نوزدهم، مسیحیان پروتستان این طرح ها را به صورت ره یافتی پیش داورانه در برابر پیش گویی های کتاب مقدس وتأسیس چنین دولتی آوردند. لورد آنتونی آشلی کوپر،(23) صهیونیست بزرگ انگلیسی نخستین بار گفت: فلسطین کشوری بدون ملت برای ملتی بدون کشور است. بعدها صهیونیست ها ی یهودی با الهام از سخن کوپر این شعار را برای خود قرار دادند: سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین.(24) جنبش اصلاح پروتستان هنگامی که از تبدیل آیین یهودی به پروتستانتیزم مأیوس شد، شعار بازگشت یهودیان به فلسطین را برای رهایی از دست آنان مطرح ساخت و این در واقع اعلان تأسیس مسیحیت صهیونیست بود.(25) پروتستان ها در نیمه سال 1600 میلادی، شروع به نوشتن پیمان نامه هایی کردند که در آنها به همه یهودیان گوش زد شده بود اروپا را به مقصد فلسطین ترک کنند. الیور کرامول(26) متولی کشورهای مشترک المنافع بریتانیا که به تازگی تأسیس شده بود، اعلام کرد: حضور یهودیان در فلسطین زمینه را برای آمدن دوباره مسیح آماده خواهد ساخت.(27

  


 


  






تاریخ : سه شنبه 91/6/28 | 12:41 عصر | نویسنده : سرباز رهبری | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • دنیای باینری